جدول جو
جدول جو

معنی ایل نشین - جستجوی لغت در جدول جو

ایل نشین(نِ)
آنجا که ایل منزل کند. آنجا که مسکن طوایف و اقوام چادرنشین باشد
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دل نشین
تصویر دل نشین
آنچه در دل نشیند، دل پسند، خوشایند، مرغوب، مطبوع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیش نشین
تصویر پیش نشین
آنکه پیش کسی بنشیند، کسی که نزدیک چیزی یا جایی بنشیند، پازاچ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سایه نشین
تصویر سایه نشین
کسی که در سایه بنشید، کنایه از شخص بی کاره و خوش گذران که به بی کاری و بطالت عادت کرده و تن به رنج و زحمت ندهد
فرهنگ فارسی عمید
(گیلْ)
یکی از دیه های فرح آباد مازندران است. (سفرنامۀ رابینو ص 120 بخش انگلیسی و ص 161 بخش فارسی)
لغت نامه دهخدا
(گُ نِ)
دهی است از دهستان شهرخواست بخش مرکزی شهرستان ساری واقع در 10000گزی شمال ساری و 4000گزی باختر راه شوسۀ ساری به فرح آباد. هوای آن معتدل و دارای 150 تن سکنه است. آب آن از رود خانه تجن و محصول آن برنج، غلات، پنبه و صیفی است. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(زَ بَ تَ / تِ)
دل نشیننده. نشیننده بر دل. آنچه بر دل نشیند. مرغوب و پسندیده. (آنندراج). مطبوع. مقبول. خوش آیند. (ناظم الاطباء). دلپذیر. خوش آیند:
زن خوش منش دلنشین تر که خوب
که پرهیزگاری بپوشد عیوب.
سعدی.
تا جای غیر پهلوی آن نازنین نبود
هرگز میانۀ من و او دل نشین نبود.
تأثیر (از آنندراج).
تیری نزد به غیر که از من خطا شود
آن دلفریب هرچه کند دل نشین کند.
تأثیر (از آنندراج).
- دل نشین شدن، مطبوع شدن:
دل نشین شد سخنم تاتو قبولش کردی
آری آری سخن عشق نشانی دارد.
حافظ.
، مؤثر
لغت نامه دهخدا
(تَ زَ)
آنکه بر جای کیان نشیند. آنکه جانشین شاهان بزرگ است:
سزد گر بود نام او کی پشین
که هم کی نشان است و هم کی نشین.
نظامی (اقبالنامه چ وحید ص 31)
لغت نامه دهخدا
(مُوَ غَ)
مطیعشدن. تسلیم شدن. منقاد گشتن. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(حِ نِ)
کناره نشین. آنکه در کناردریا، یا رودی بزرگ خانه دارد. رجوع به ساحل شود
لغت نامه دهخدا
(تَ / تِ)
کنایه از کسی که تعب و محنت روزگار ندیده و نچشیده باشد. (برهان) (آنندراج) ، مستور. در پرده مانده. محجوب:
ای مدنی برقع مکی نقاب
سایه نشین چند بودآفتاب.
نظامی.
، نازپرورده. خسته. کسی که از خستگی و کوفتگی در سایه آرمیده باشد:
خورشید روم پرور ماه حبش نگار
سایه نشین ساحت طوبی نشان اوست.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(اَ عَدد)
که پیش نشیند، آنکه در صدر جلوس کند:
پیشگاه ستم عالم را
داور پیش نشین بایستی.
خاقانی.
، آنکه در برابر و نزدیک جا گیرد، و در پیش کسی یا چیزی نشیند:
پروانه که نور شمع افروخت
چون پیش نشین شمع شد سوخت.
نظامی.
، (در زایمان) دایه. پازاج. (جهانگیری). ماما. قابله. مام ناف. ماماچه که هنگام زادن زنان حامله را در پیش نشیند و اعانت کند. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
آنکه بر پیل نشیند کسی که مرکب وی فیل باشد: ملک شیر دلش پیلتن پیل نشین بوسعید بن ابوالقاسم بن ناصردین. (منوچهری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایل شدن
تصویر ایل شدن
ترکی پارسی فرمان بردن گردن نهادن مطیع شدن تسلیم شدن منقار گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه در صدر جلوس کند: پیشگاه ستم عالم را داور پیش نشین بایستی. (خاقانی)، آنکه در پیش کسی یا چیزی نشیند آنکه در برابر و نزدیک جا گیرد: پروانه که نور شمع افروخت چون پیش نشین شمع شدن سوخت. (نظامی)، زنی که هنگام زادن زن حامله در پیش وی نشیند و او را یاری کند قابله ماما مام ناف
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که در سایه نشیند، کسی که تعب و و رنج روزگار ندیده و نچشیده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساحل نشین
تصویر ساحل نشین
کرانه نشین آنکه در کنار دریا یا رود سکونت دارد کناره نشین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساحل نشین
تصویر ساحل نشین
((~. نِ))
آن که کنار آب زندگی می کند (اعم از دریا، دریاچه، رودخانه)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیش نشین
تصویر پیش نشین
((نِ))
کسی که در بالای مجلس نشیند
فرهنگ فارسی معین
ساحلی، ساکن کناردریا، بندری، بندرنشین، کناره نشین
فرهنگ واژه مترادف متضاد
همیشه همراه، یار و یاور
فرهنگ گویش مازندرانی
تپه و روستایی به همین نام واقع در شهر خواست ساری
فرهنگ گویش مازندرانی